۱ـ بست بالا: داوری بیاساس
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... حالا سخن کدامشان را بپذیریم؟... سخن علی(ع) را بپذیریم که دربارة این گفته؟!... یا سخن این را دربارة خودش؟!... یا این که منطقی باشیم و بپذیریم که روایت نقلشدة شما از علی(ع) جعلی است؟... مبنای سخن این دربارة خودش، چه بوده؟... آیا از «وَحْی» الهی فهمیده؟... این هم که ممکن نیست! ...
... پس از پیامبر(ص)، وحیای از خدا نرسیده و این را همه میدانیم... اگر این جمله را (دربارة خودش) خود او خیال و داوری کرده... که خب باید بپذیریم که پریشان و بیپایه بوده... چون مبنایی نداشته!... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۲۸)
عکسهای آلبومش رو برای چندمینبار نگاه میکنه... اما این دفعه با قدیمیترین رفیقش... کسی که همة سالهای پیش رو دیده و مِدونه که برافروختگی حالاش، به خاطر از دست رفتن «مدیریت»ش نیست... فقط رفیق قدیمیشه که میدونه بعد از برکناریش از مدیریت، همة اون مجموعه رو نابود کردن و همهچیزش از دست رفت... برای همینه که وقتی آلبوم رو نگاه میکنه و چشمهاش مرطوب میشن؛ رفیق قدیمی، دستش رو میذاره روی دستهای رفیق و جوری که صداش نلرزه و درونش رو فاش نکنه، میگه: «مهم نیست رفیق!... اونی که باید بدونه تو چهجوری اون مجموعه رو سربلند کرده بودی، میدونه... حرف مردم مهم نیست»... بعد هم بهعادت همیشه، آروم آلبوم رو از روی پاهای رفیقش برمیداره تا ویلچیر رفیق رو برگردونه به اتاقش و قرصهای پیشگیری از سکتة مغزی بعدیش رو بهش بده./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... علی(ع) برگزیدة خدا و پس از من، جانشین من است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۰۵): محمدحسین صفای اصفهانی (شاعر) ـ مدفون در حرم مطهر (مدرسة «ملاتاج»، در شمال صحن «انقلاب اسلامی» و در پای منارة متصل به «ایوان عباسی»)
وقتی برای پیرمرد خادم حرم تعریف کرد، شنیدم... «مُؤتمنالسلطنه» رو میشناختم... وقتی شد «وزیر خراسان»، گهگاه برای زیارت میاومد به حرم و میدیدمش... پسرش رو هم میشناختم... او هم وقتی جانشین پدرش شد، سر میزد به حرم... اما خود «شاعر» رو بیشتر از همه میشناختم... هروقت شعری در مدح «امامرضا(ع)» میسرود، میاومد و پای من که «منارة مسجد گوهرشاد»م، میایستاد و با حال خضوع عجیبی میخوند... یادمه یهروز این شعر رو ازش شنیدم: «کسی که بندة عشق است، جاه را چه کند؟ / مُقیمِ خلوت خورشید، ماه را چه کند؟ / گناه، عیب بُوَد... شاهِ عیبپوش، صفا!... / به غیر آن که بپوشد گناه را... چه کند؟! (سرودة مرحوم «صفا»)». ـ درگذشتة سال ۱۲۸۲ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۰۶ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۷۱)
نَفْس و نَفَس... سکوت و صدا... کلام و خاموشی... شاهدان «فراوانی حضور تو»اند... کلمة «شُکر»، در ستایش کتاب نعمتهای تو، ناچیز است./ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... نعمتهایت همیشه دسترسم بودهاند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۲)
خسته... تسلیم بیپناهی شد / دست زن را گرفت و راهی شد
سوی «مشهد» کشید پای نیاز / تا کند درد را به «یار» ابراز
از دلش، روز و شب، نشانه گرفت / دامن دوست، عاشقانه گرفت
غرق تب بود همسرش اما... / دست دل داده بود دست رضا
حال او سخت بود و شوق نداشت / در دلِ خسته، شوق و ذوق نداشت... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۶.
نظر شما